خاطرات زایمان
سلااااااااااااااام سلام پسر گلم قند عسلم خداروشکر که همه چیز به خوبی و خوشی گذشت قربونت برم الهیییییییییییی که الان مثل یه فرشته خوابیدی کنارم خب بزار برات تعریف کنم که چطوری گذشت عشقم ...روز قبل از روز اومدن تو فرشته اسمونی تو بغلم یه حال عجیبی بودم یه حس خیلی خوب داشتم ولی همراه با استرس و با بابایی همش از اومدنت حرف میزدیم و به بابایی میگفتم معلوم نیست کوچملومون به کی رفته یعنی الان چه شکلی بابایی هم که فقط به فکر این بود که تو سالم باشی میگفت مهم نیست فقط دعا کن سالم باشه و واقعا این بزرگترین استرسی هست که از اول تا اخر بارداری داشتیم...خب عصر گذشت و سرشب مامان جونی {مامان خودم}زنگ زد...
نویسنده :
مامان متین طلا
14:53