محمد متین مامانمحمد متین مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

محمد متین @یکی یدونه@

نه ماهگی متین طلا

سلام سلام صدتا سلاااااااااااااااااااااام نهمین ماهگردت مبارک عزیز دام الهی قربونت بشم من خدا حفظت کنه متینکم که روز بروز داری وروجکتر میشی و باهوشتر وصد البته شیطونتر و مدام باید اینور و  اونور بگیرمت من نمیدونم تو چهار دست و پا یا راه بری  دیگه چکار باید بکنم از دستت نفس مامان ولی عاشق همین شیطونیاتم عزیزکم خب پسر مامان بزار از کارات بگم که دل همرو میبری با این اداهات وای عسسسیییم بزار اول از کلمه گفتنت بگم که یروز یدفعه برعکس اکثر بچه ها که میگن ماما جنابعالی مارو سوپرایز کردی با گفتن بابا بابا بابا و پشت سر هم تکرارش میکنی اگه بدونی اولین بار وقتی اینو گفتی انگار خدا هر چی...
9 خرداد 1394

هشت ماهگی متین طلا

سلام قربونت برم...هشت ماهگیت مبارم گل مادر مبارکت باشه عزیزم الهی صدوبیست ساله بشی عزیزززززززززززززززززززززززززززززززززززمی قربونت برم خوشجل مامان ببخشید اینقد دیر شد و اون ماهم نشد بیام از بس وروجک شدی هر بار که میخوام بیام باید خوابت کنم گرچه همینکه شروع کنم بیدار میشی و اون ماه که کلا نشد الانم که مثل یه فرشته نانازی خوابیدی پسر طلای مامان که هر روز دارسی شیرینتر میشی الهی قربونت برم مامانی از کارات بگم که هر روز داری کنجکاوتر میشی وهمینکه چیزی رو نزدیکت میبینی باید بگیریش و سریع میبریش به طرف دهنت حالا هر چی که باشه مخصوصا دستمال کاغذی که اگه غافل بشم رو میز یا رو زمین نزدیکت باشه ...
9 ارديبهشت 1394

شش ماهگی متین مامان

سلام عزیزم سلام سلام صدتا سلام ماهگرد به دنیا اومدنت مبارررررررررررررررک هوراااااا پسر نازم داری بزرگ و بزرگتر میشی قربونت برم عاشقتم ممنون که اومدی پیشمون و نورانی کردی خونمون رو فدای خنده هات بشم مامان که لحظه لحظه زندگیمون رو شاد میکنی ایشالا صد ساله بشی و هرروزت پر از شادی و خنده و خوشی باشه الهیییییییی امییییییییییین . نفس مامان اول بگم فکر نکنی من دیر دارم تبریک میگما نه عزیزم نمیدونم مشکل از وب بود از نت بود از چی بود که مامانت دیشب کلی واست نوشت ولی همشون حذفیدن اینقد دلم سوخت یکساعت نشستم همه ی کارهات رو نوشتم اونوقت الان هیچی نیست چه میشه کرد دیگه حالا تا جایی که بتونم باز مینویسم ...
10 اسفند 1393

پنج ماهگی پسر طلا

سلام سلام  عزیزم تولد تولد تولدت مبارررررررررررررررررررررررررک ماهگردت مبارک نفس مامان قربونت بشه مامان که روز بروز داری بزرگتر میشی مردتر میشی هههه مرد کوچولو مامانی هزاران بوس به صورت نا نازت عسسیییسسسم ایشالا صد و بیست ساله بشی متین مامان خوشکل پسرم قربون اون صداهای عجیب غریبت برم که ایشالا به امید خدا به زودی تبدیل به کلمه و حرف بشن نفس مامان الهی قربون ذوق کردنات بشم که همراش جیغ میزنی و کیف میکنی و مارو هم به خنده و شادی دعوت میکنی خدایا خدایا هزاران هزار بابت این بزرگترین و بهترین هدیه ای که لایق دونستی و بهمون دادی شکررررررررررررررررر خدایا دوست دارم خدایا ممنون که خونمون رو با حضورش هر...
8 بهمن 1393

واکسن نی نی

سلام خوشگل مامان پسر گلم عزیزکم الهی مامان قربونت برم خداروشکر سرماخوردگیت خوب شد گل پسر خیلی حرص میخوردم وقتی سرفه های ناجور میزدی اصلا نفهمیدم چی شد مریض شدی اینقد مواظبت بودما بوس عزیزم بازم خداروشکر به خیر گذشت ولی همچنان گهگاهی بینیت میگیره و بین شیر خوردن یخورده اذیت میشی نفس مامان قربونت برم گفتم بهت بخاطر سرماخوردگیت خانوم دکتر گفت نباید برین واکسن بزنه تا خوب بشه ماهم گفتیم چشم و هشتم که نوبت واکسنت بود افتاد به یازدهم یعنی صبح پنجشنبه دوباره با بابایی بردیمت پیش خانوم دکتر و گفت خداروشکر بهتر شده و میتونه بره واکسنش رو بزنه ما هم راهی شدیم به طرفه بهداشت ولی عزیزم من صد بار میمیرم و زنده میشم تا وقتی تو واکس...
15 دی 1393

عیدیه اقا

سلام بر اقای خودم سلام بر امام زمانم تبریک به شما اقای خوبم امام زمان هزاران بار تبریک به امامت رسیدنتون اقاجونم این شب رو خیلی دوست دارم و خواهم داشت و تا جان در بدن دارم این محبت خدا و عیدیه که شما بهم دادین رو فراموش نمیکنم وباید هزازان هزار بار شاکر خدا باشم و ممنون شما که اینشب رو برام ببهترین شب کردین یا امام زمان همیشه این شب واسم عزیز بود بخاطر به امامت رسیدنتون اما  با اون عیدی که پارسال در چنین شبی به من و همسری داده شد از طرف خدای مهربون واسم یجوری دیگه شد یه لذت همیشگی انشاالله بله پارسال بود که فهمیدم یه فرشته کوچولو تو وجودمه و داره رشد میکنه بی سر و صدا خداجوووون شکرررررت ...
11 دی 1393

چهارماهه شدی گل پسر

سلام سلام عزیزم تولد تولد تولدت مباررررررک چهار ماهه شدی گل مامانی بزرگ شدی عسسسسسسسیییم یعنی چهار ماهه پیش در چنین روزی یه تاج سر یه گل پسر وارد زندگی من و بابایی شد خدایا هزار بار شکرررت خیلی عوض شده کارات مامانی خنده هات که قربونت بررررررررم با صدای بلند و بعضی وقتها به حالت جیغ در میاد عزیزکم الان خیلی کم میشه یا اصلا نمیشه به حالت خوابیده نگهت داریم چون سریع نصفه تنت رو میاری بالا که یعنی بلندم کنید و منو بنشونید یعنی مداوم دوست داری تو بغلمون بشینی وخیلی جالب به دیدن تلویزیون همراه ما مشغول میشی که البته نمیگذارم خیلی نگاه کنی که چشمای خوشکلت اذیت نشه الهی قربونت برم هنوزم نمیزاری ازت خیلی دور...
8 دی 1393

سه ماهگی نفسم

سلام سلام عزیزکم قربونت برم مامانی تولدت مبارک سه ماهگیت مبارررررررررررررررررررک جگر طلا داری بزرگ میشی گل من وای که روز بروز داری عزیزتر و مامانی تر میشی یعنی به معنای کامل مامانی که میگما پسرکم  اخه خیلی وابسته شدی قلبونت بشم باید حتما تو بغمل خواب بری اونم نه نشسته باید حتما منو و بابایی راه بریم و پیاده روی کنیم تا تو پسمل طلا کیف کنی و لالا کنی اخ که وقتی هم خواب میری مثل فرشته ها هستی مامانی الان دیگه قشنگ به حرکاتمون میخندی و مدام در حال دنبال کردن ما به چشمای قشنگت هستی و مدام در حال دست و پا زدن هستی صدا های بامزه از خودت در میاری و وقتی میخندی دلم غش و ضعف میره برات قربون اون خنده های نازت برم که با دنی...
8 آذر 1393

یکماهگی گل پسرم

سلام سلام عشق مامان قربونت برررررررررم عزیزکم پسر گلم الهی زنده باشی نفس طلا مبارکه باشهههههههههه مامانی یکماهه شدی خدایا شکرررررت یک ماهه که یک فرشته اومده تو زندگیم ولی پسرم نزاشتی دیروز بیام بنویسم هااااااااا وای پسرم کلا زندگی مامان و بابایی رو تغییر دادی با اومدنت الهی قربونت کلی شادی وارد زندگیمون کردی و از یکنواختی در اوردی ممنون خدایا بازم بخاطر این گل پسر ...عزیزکم الهی فدای اون دست و پا زدنت بشم من پهلوون مامان راستی پسر طلا بهت گفتم که چقد کوچمولو بودی یعنی الانم همونجور کوچمولویی بازم مامانی عزیزم 2650گرم وزن تولدت بود وای یعنی یه پسمل ریزه میزه اونم با قد 48عسسییسسسم یعنی مامان همه میگفتن تو هر چی خورد...
9 مهر 1393

خاطرات زایمان

سلااااااااااااااام سلام پسر گلم قند عسلم خداروشکر که همه چیز به خوبی و خوشی گذشت قربونت برم الهیییییییییییی که الان مثل یه فرشته خوابیدی کنارم خب بزار برات تعریف کنم که چطوری گذشت عشقم ...روز قبل از روز اومدن تو فرشته اسمونی تو بغلم یه حال عجیبی بودم یه حس خیلی خوب داشتم ولی همراه با استرس و با بابایی همش از اومدنت حرف میزدیم و به بابایی میگفتم معلوم نیست کوچملومون به کی رفته یعنی الان چه شکلی بابایی هم که فقط به فکر این بود که تو سالم باشی میگفت مهم نیست فقط دعا کن سالم باشه و واقعا این بزرگترین استرسی هست که از اول تا اخر بارداری داشتیم...خب عصر گذشت و سرشب مامان جونی {مامان خودم}زنگ زد...
19 شهريور 1393