محمد متین مامانمحمد متین مامان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

محمد متین @یکی یدونه@

مامانی و دندونش

1392/8/11 18:11
237 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچمولوی من  قلب

عزیز دلم خوبی چه خبلا مامانی ماچ

خب عقشم میخوام برات بتعریفم از این سه چهار روز پیش گلکم دوشنبه مامانیت وقت یه جایی داشت که

فکنم نزدیک یکی دو سالی بود ازش فراری بودم و هر وقت که حرفش میشد و یا تصمیمش گرفته میشد

مینداختم واسه یروز دیگه و بالا خره از گیرش یه جورایی در میرفتم اخه مامان پیشکه خودمون بمونه

میترسیدم خووووووو استرسنخند بهم گلم ایشالا هیچوقت سر و کارت به اونجا نرسه نفس طلام ایشالاااااااااا

بلههههههههههههههههه عزیزم باید میرفتم دندانپزشکییییییییییییییییییییییی اونم چی واسه جراحی و

کشیدناسترسا  دندون عقل  اره مامانی بالاخره دل رو زدم به دریا و زنگ زدم مطب خانم دکتر رو از منشی

واسه دوشنبه وقت گرفتم وقت تمام

ساعت 6/30 بهم وقت داد اتفاقا اونروز باباجونی هم کلاس داشت ولی دیگه ساعت 6 خودش رو رسوند

خونه و با هم رفتیم و سر وقت تو مطب بودیم و اونجا که رسیدم دیدم ای بابا هنوز خانمی که ساعت 5

نوبتش بود واسه روکش دندونش اونجا نشسته گفتم به به پس ما حالا حالا ها معطلیم ولی خب خیلی

نگذشت اون خانومه رفت داخل حالا منم قیافم دیدنی شده بود از ترس یعنی دقیقا اینجوری بودمنگران

تا نوبتم بشه یعنی یه مامان شجاعی داری که نگو و نپرس ملت میخوان برن عمل کنن اینکارا رو نمیکنن

که بنده میکنم حالا بین خودمون باشه ها میکشمت اگه بعدا بخوای بهم بخندی بمچههههههه ی بدچشمک

بالاخره منو صدا کرد و رفتم داخل نشستم و امپوله بی حسی  خانم دکی زدوقت تمام

دکی گفت بشین تا بی حس بشه ولی عزیز دلم مگه بی حس میشد گفتم با یکی بی حس میشه تو رو

خدا من درد نکشم گفت نه عزیزم من نمیزارم درد بکشی بی حس میشه بعد پرسید چی شد بی حس

شد گفتم نه من کلا حس میکنم انبر رو گفت باشه عزیزم نگران نباش یکی دیگه میزنم خیلی مهربون بود

یکی دیگه زد اخ که بازم امپول خوردمناراحتوای گلم مگه من بی حس میشدم ای خدا دکی دوباره گفت الان

دیگه بی حس شدی و من باز هم خیلی زیبا گفتم نه ویکی دیگر از امپولها رو نوش جان کردم گفت پاشو

عزیزم برو تو اون اتاق بشین تا قشنگ بی حس بشی از بس من میگفتم من درد نکشماااااااااا نگران

بلهههههههههههههههه رفتم تو اتاق و بعد ده دقیقه ای اومد گقت عزیزم بی حس شدی و من با زهم کلمه

تکراریه نههههههههههههههههههههه به جون خودم دیگه دکی اینجوری بود تعجبو فکنم میخواست این

حرکت رو بره کلافهولی باز  با ارامش گفت بیا عزیزم یکی دیگه بزنم و مامانی که میترسید 4امپول

اونروز عصر در مطب دکتر نوش جاااااااااااااااااااااااااااان کردناراحت

ولی دیگه اگه خدا بخواد بی حس شد و خانم دکی رفت سر اصل مطلب که کشیدن دندان من بود و با

چهار تا امپولی که خوردم  موقع کشیدن بخاطر دردی که حس کردم اینجوری بودمگریه  و دست بابایی که

تو دستم بود رو فشار میدادم بمیرم اونم خیلی غصه خورد به خاطر من از طرفی هم که من

دیگه دستش  روداشتم میکندم از جا خجالتاز بس این دندون

ناجور بود و ریشش هم کج جراحی خواست و سه چهار تا بخیه هم خورد ولی خداییش فقط همون لحظه

کشیدن بد دردی رو حس کردم که دو سه دقیقه ای شد ولی واسه بخیه دیگه اگه خدا بخواد چیزی حس

نکردم دکترم مدام چیزی میگفت که سرگرمم کنه و تو اون حال میخندوندتم ولی خب بالاخره تموم شد و

اومدم از اتاق بیرون ولی خداییش خوب کشید و زود رو یه ده دقیقه یه ربع تمومش کرد اخه این دندونی من

داشتم گفتم بیشتر از این حرفا اذیت میشم و شکر خدا بعد هم که اومدم خونه اصلا اذیت نشدم و دردی

نداشتم نیشخند

و الان که دارم واست مینوسم گلم هنوز بخیه داره لثم ولی خب دکی گفت جذبین و نیاز به کشیدن بخیه

دیگه خداروشکر نیستلبخند ولی اینکه حسشون میکنم خیلی بده.

 

خب گلکم من دیگه برم کلی حرف زدم میبوسمت ماچ دوست داررررررررررررررررررررم قلب

                                                              بابایبای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ریحان
9 آبان 92 21:20
سلام ان شاله که همیشه سلامت باشی و گذرت به دندونپزشکی نیوفته شاد باشی


سلام عزیزم قربونت
مامان
13 آبان 92 16:48
سلام خانمی.راستش منم به شدددددددت از دندون پزشکی بدم میاد.تا به حال سر یکی از دندونام بخیه خوردم و چون لثه ام به نخ بخیه حساسیت داشت لپم نیلی شد و دکی آقا روز بعدش که من یک لپ لپی کبود بودم بخیه رو کشید.به هر حال امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی


سلام عزیزم مرسی اره... خیلی بد خدا کنه دیگه کارت به اونجا نکشه