باز هم دلتنگی
سلام نفس مامان
عزیز دلم اگه بدونی دیشب چقد دلم هواتو کرده بود اینقده دلم میخواست تو بغلم بودی کنارم خوابیده بودی منم غرق بوسه میکردم صورت مثل ماهتو
مامانی دیشب تا صبح تو فکرت بودم و به اسمون پر ستاره نگاه میکردم اخه پنجره باز بود و نور ماه هم قشنگ تو صورتم بود عزیز دلم..
به خدای مهربون میگفتم.. خدا جونم مثل قبلا که بهم لطف کردی و نی نیمو گذاشتی تو دلم ولی حکمتت این بود که نمونه واسمون بازم این محبیت رو بهمون بکن ویه فرشته ی ناز و کوچولو قسمتمون کن ولی تو رو به خداییت قسم که ایندفعه واسمون بمونه به دنیا بیاد و خونمون رو غرق شادی کنه با خنده های کودکانش...اخ که چقد دلم هوای اینجور خونه ای رو کرده خدا جونم
اره عزیزم همش تو فکرت بودم که دیگه صدای اذان از مسجد به گوشم رسید که دیگه پا شدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم گلم اروم شدم بعد اومدم دوباره تو رختخواب دست بابات که عشق و جونمه و همیشه ارام بخش واسم رو گرفتم تو دستم و دیگه خواب رفتم جون دل مامان.
تو رو خدا زودی بیا کاش میدونستی من وباباییت چقدر منتظر قدمای کوچولوت هستیم