محمد متین مامانمحمد متین مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

محمد متین @یکی یدونه@

واکسن نی نی

1393/10/15 21:58
378 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل مامان محبت

پسر گلم عزیزکم الهی مامان قربونت برم خداروشکر سرماخوردگیت خوب شد گل پسر خیلی حرص میخوردم

وقتی سرفه های ناجور میزدی اصلا نفهمیدم چی شد مریض شدی اینقد مواظبت بودما بوس عزیزم بازم خداروشکر

به خیر گذشت ولی همچنان گهگاهی بینیت میگیره و بین شیر خوردن یخورده اذیت میشی نفس مامانغمگین

قربونت برم گفتم بهت بخاطر سرماخوردگیت خانوم دکتر گفت نباید برین واکسن بزنه تا خوب بشه ماهم گفتیم

چشم و هشتم که نوبت واکسنت بود افتاد به یازدهم یعنی صبح پنجشنبه دوباره با بابایی بردیمت پیش خانوم

دکتر و گفت خداروشکر بهتر شده و میتونه بره واکسنش رو بزنه ما هم راهی شدیم به طرفه بهداشت ولی عزیزم

من صد بار میمیرم و زنده میشم تا وقتی تو واکسنت رو بزنی بوس مامانی نفسمبوس

رفتیم اونجا عزیزم اول قدت رو بعد هم دوره سرت و بعد هم وای امپول عزیزم قبلش یه نی نیه دخمل اومده بود

دوماهگی وقتی گریه شد جیگرم ریش شد و وقتی خانومه به من گفت نی نیت رو بخوابون با ترس ولرز گذاشتم

تو رو میز که بابایی دیدید حالم رو مثل دفعه قبل گفت تو برو عقب من پاهاشو میگیرم چون واقعا قدرتش رو

نداشتم و نمیتونستم ببینم تو رو تو اون وضعیت ترسو

قربونت بشم متین مامان همینکه امپول رفت تو پات و تزریق شد جیغت رفت هوا ولی دوباره زودی ساکت شدی

ازبس گلی خب بوس

بعد هم دیگه زودی اومدیم خونه که زودتر تو استراحت کنی عزیزم الهی قربونت برم اونروز اصلا اذیت نکردی

و خیلی عادی بودی منم خوشحال که خداروشکر به خیر گذشت و چیز خاصیت نشد ولی شب رو تا ساعتای

چهار رو نیمی فکنم بیدار بودم و دستما میزاشتم رو دست و پات که تبت خدای نکرده خیلی بالا نره عزیز منمحبت

و تو هم الهی بمیرم فقط از تو خواب حالت ناله بود صدات یه کوچولو ولی پنج صبح بیدار شدی کلی میخندیدی

انگار نه انگار منم خوشحال وشاد از حال خوب تو عشقم بعدشم شیر خوردی و دوباره لا لا   کردیخواب

ولی وای مامانی الهی هیچ وقت دیگه مثل روز جمعه حالت بد نشه یهو ساعتای ده صبح بود که خدایا شروع

کردی به جیغ زدن اونم چه جیغایی که من و بابای اصلا نمیفهمیدیم چرا یدفعه اینجوری شدی هر کارت میکردیم

ساکت نمیشدیم تازه وقتی به حالت دمر گداشتمت رو دستم یه ذره اروم شدی ولی باز جیغ زدی فهمیدم

الهییییییییییییییی عزیزم به غیر از پات دل دردرم داری بد اونم دیگه اینقد چرخوندیمت و یکم شربت دادیم

و شش ساعتی یبار استامنیفون هم خوردی تا یکم اروم میشدی باز شروع میکردیغمگینگریهو بالاخرعه اونروز بد

گذشت ولی الهی شکر که روز بعد کلا خوب بودی عزیزم.اخ که چه بر ما گذشت با گریه هات روز جمعه فدات

شم الهی همیشه خوب خوب باشی دیگه بیدار شدی مامان من برم چون داری صدام میکنی با صداهای ناز خودت بابایی مامانی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)